روزبه کردونی - روزنامه اطلاعات: آیا در روزگاری هستیم که موفقیت و توسعه، نتیجه تصادف، مناسبات طبقاتی، و امتیازهای پنهان است؟ در پاسخ به این سال باید تاکید شود: جهت گیری این یادداشت حمایت و دفاع از این است که موفقیت و توسعه برآمده از سیاستگذاری کارآمد است نه شایستگیِ برآمده از مناسبات طبقاتی.
واقعیت این است که داوری اخلاقی درباره «شایستگی» بسیار لغزنده است. ما به چه چیزی موفقیت میگوییم و چه چیز را شایستگی میدانیم؟ کدام یک بر دیگری ارجح است؟
به تعبیر ویکتور هوگو، «موفقیت چیزِ زشتی است؛ زیرا شبیه شایستگی بهنظر میرسد و مردمان را فریب میدهد.» جامعه ی بشری زمان مدیدی است که پیروزی را نبوغ و آن را شایستگیِ برآمده از تلاشِ صِرف فردی میپندارد: از کسی که با لاتاری ثروتمند میشود تا آن ژنرال بیاهمیتی که تنها بهیکتصادف، نبردی تاریخی را میبرد. همانگونه که هوگو میگوید، جهان بارها زراندود را با زر اشتباه گرفته است: سوداگرانی که با دوز و کلک میلیونر میشوند، واعظانی که با هیاهو اسقف میشوند، و کارگزارانی که با انباشت رانت وزیر دارایی میشوند، همه اینها «نوابغی شایسته» نام میگیرند، همانطور که چهرة آرایششده را «زیبایی» و جامة فاخر را «جلال» میپندارند.
در چنین جهان واژگونشدهای، عجیب نیست اگر ادعایی چون سخنان اخیرِ یکی از استادان دانشگاه نیز عرضه شود: اینکه «ریشه مشکلات، حاکمیت طبقه ضعیف است» و اینکه «فقرا نباید وزیر شوند، زیرا در پی رفع محرومیتاند، نه شکوه ایران.» این سخنان از نخستین جمله بر پیشفرضی نادرست بنا شدهاند: اینکه محرومیت، شاهدی بر ناتوانی در تصمیم گیری های سیاسی است. کمتر نظریة معتبر در سیاستگذاری، جامعهشناسی یا حکمرانی، چنین نسبتی را میپذیرد که طبقه اجتماعی، افتصادی، معیار صلاحیت باشد.
نسبتدادن نیت و انگیزه خاص به یک طبقه اجتماعی نیز فاقد اعتبار علمی است. حتی نظریههای اقتصاد رفتاری درباره اثرات کمبود، ناظر به «وضعیت» افراد است نه «ذات طبقات». از منظر فلسفه عدالت، چنین گفتاری ثروت را به «معیار استحقاق سیاسی» تبدیل میکند، رویکردی که از روسو تا کانت و رالز، مصداق تبعیض و نقض اصل برابری در حق مشارکت شناخته شده است.
پیامد خطرناک این نوع گفتمان روشن است: سیاست تبدیل میشود به باشگاهی بسته برای طبقات خاص؛ همان چیزی که رالز «الیگارشی پنهان» مینامد. در این روایت، شایستگی با امتیاز اشتباه گرفته میشود و وضعیت موجود بهجای آنکه دربارهاش پرسش شود، توجیه میگردد. به علاوه بنا بر نظریات ساندل در چنین وضعیتی، جامعه گرفتار جباریت شایستگی می شود و این نوع جباریت، خود، پوپولیسم به بار می آورد . تبدیلکردن تمام پیچیدگی حکمرانی به یک متغیّر ساده «طبقه اجتماعی»ـ تقلیلگراییای است که نه در علم پذیرفتنی است، نه در تجربه جهانی. نه اقتصاد سیاسی، نه جامعهشناسی قدرت و نه نظریه حکمرانی، هیچکدام رابطه علّی میان «فقر» و «ناتوانی در حکمرانی» ارائه نمیکنند.
بخش قابلتوجهی از همین فقر و نابرابری امروز محصول عملکرد طبقات و گروههایی است که دهههاست فرصت و قدرت و منابع را در مرکز انباشتهاند بی آنکه این پرسش جدی را مطرح کنند که چرا وضعیت توسعه یافتگیِ کشور، مطلوب نیست .
نسخة «عدم شایستگی فقرا» برای حکمرانی و گره زدن توسعه یافتگی به طبقه ی متوسط، ضرورت پاسخ به این پرسش را مطرح می کند که آیا منظور از طبقه ی متوسط همان ثروتمندان است؟ و اگر نیست، آیا همین نقدی که به طبقه ی فقیر دارند را به ثروتمندان هم وارد می دانند؟
اگر استاد، این گزاره را «نظریه توسعه» میدانند، کافی است آن را بهصورت مدون، با داده و استدلال، در دو صفحه بنویسند و برای داوری علمی به مراجع معتبر ارسال کنند، چه اقتصاددانانِ برجستة حوزة نابرابری و توسعه مانند آمارتیا سن، جوزف استیگلیتز، آنگوس دیتون، پل کروگمن، و چه پژوهشگران حوزههای نوتر اقتصادِ رفتاری که آثارشان پیچیدگی رابطة میان شرایطِ کمبود و تصمیمگیری را نشان میدهد . نظریة معتبر باید از بوتة نقدِ هر دو سنّتِ فکری سربلند بیرون بیاید. نه اینکه صرفا بر اتوریتة موقعیت اجتماعی در فضای داخلی تکیه کند.